سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که پوشش شرم گزیند کس عیب او نبیند . [نهج البلاغه]

آن خط سوم منم
خانه | ارتباط | مدیریت |بازدید امروز:2

شهیار :: 84/12/25:: 7:58 عصر

 

روزهای آخر اسفند همیشه آرام و ساکت است.  فقط دلهره هایی سنگین سکوت سیاه آخر اسفند مرا می شکند.بی حسی عمیقی کل بدنم را کرخت کرده و فقط باریکه های نور ماه نقره ای آزادگی را به یادم می آورد، تلنگری به من می زند ،گهگاه شیرین و دلچسب و بیشتر وقتها هم دردناک. تلنگری در عمق احساسات تکرای و بی حرف. اسفند امسال بوی پرواز می داد، بوی بالهای نقره ای آزادگی که مرا جرعت پرواز می داد تا در کرانه های سپید ستاره ها پر بزنم،از زهره و پروین و مشتری اوج بگیرم  و با دستهای باز روی ماه قدم بزنم. ماهی که نورش روشنی راه است .صدای نازش در دلم می نشید گرچه گاهی صدای قدم زدن روی پستی بلندی ها و چشمهای نازش، گوشم را پر می کند. اما اگر از جنس تر باران خورده ی حقیقت باشد ،اگر حس سرگرمی و غرور ماهگونه خودش را بهتر بشناسد ،اگر آنهمه ستاره را از جنس خود ببیند نه دلیل فخر که برای کم کردن نورش پرتاب شده اند ،دیگر تنها هم نیست.تازه صدای نازش گاهی محکم وجود آن همه ستاره را به رخ من می کشد و به تاریکی من در مقابل آن همه ستاره چشم غره می رود. اما خود هم نمی داند اگر بخواهد دکلی می شود برای سر کشیدن به دل آدم کوچولو ها ،چهره زرد نقاب دارها ،کسب و کار ساده دلان و حتی زلال نگاه سنت زدگان .مرا با ماه ببر به نوروز دختری که دلش می خواد هرچه قانون  باید نباید را له کند ، به چشمهای براقش که تشنه ی جرعه ای آزادی است یا نفس بکشد و زنجیر هایی از خرافات  و قفسی از تعصبات تازنده را در هم شکند. با بال نور ماه بر سر سفره هفت سینی می نشینم که هر سینش رهایی را فریاد می زند ،آزادی را سر می دهد و برابری را بانگ  می گوید. حس رخت تازه صندوقی را برتن کشیدن، حس غروب نیلی یک فروردین که بوی اسکناس را به دست مادر بزرگ داده، یاد هفت سال پیش که پدر بزرگ هم اینجا بود، حس قشنگ خاطره های اتو کشیده ، حس خوب لحظه نو شدن ، حس دلتنگی ماهی که خسته نمی شود از دور خود چرخیدن، ،حس نو شدن ، نازک شدن،از آهن شدن اما بلویرین، بارها تقدیم به آزادی زیبا روی کوچک که زندان مرد زدگی را به اتهام زن بودن نمی پذیرد.اما ماه اگر بداند چه پروازهایی از عمق سیاه خرافات تا دل کوچک دخترک با او کرده ام،نورش را قدر می داند.اگر بداند چه عروجی کرده ام ستاره های سپید و سیاه را به رخم نمی کشد.اگر ماه می دانست ،نورش را به من می داد.از ماه نورش را دوست دارم،سپیدی اش را دوست دارم ،روشنایی آبی که راه پرواز و قد کشیدن را درانتهای اسفند برایم روشن می کند در لحظه نو شدن را دوست دارم. اما شاخه های تازه جوانه کشیده بهار هم از زیر نور ماه رنگی دگر دارد.از جنس برابری،از نور آزادگی نسیم ،از بوی مهتاب.


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

3672

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
آن خط سوم منم
::لوگوی دوستان::
::لینک دوستان::
من بلندترین فریاد را سوخته ام
::آوای آشنا::
::صدای خودم::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::طراح قالب::